چهارشنبه 88 اسفند 5 , ساعت 10:40 صبح
دنبال نقطه ای هستم از حس و وفا ، کمی هم صداقت
که برایش دلی صفا دهم ، روحی را جلا دهم
با بالهایش تا رویا سفر کنم
بستایمش و برایش از زندگی بخوانم
از سرای نیلوفری
از نقاط تاریکی و اندوه دلم با خبرش سازم
برایش از درخت خشکیده بی روح
ترانه ای بخوانم ، شعری بسازم و از آن برگی بچینم ، رنگ زرد
به رنگ تمام بی رنگی ها
آن را با نقطه عطف دلم در آمیزم و با دستانم
که همیشه مملوء از پائیز است
از کوچه های تنگاتنگ تقدیر عبور کنم
ولی افسوس که هنوز این نکته برایم کور است
نقطه ای که اوج احساس و وفاداری من است
به راستی که درد عجیبی است .......
که برایش دلی صفا دهم ، روحی را جلا دهم
با بالهایش تا رویا سفر کنم
بستایمش و برایش از زندگی بخوانم
از سرای نیلوفری
از نقاط تاریکی و اندوه دلم با خبرش سازم
برایش از درخت خشکیده بی روح
ترانه ای بخوانم ، شعری بسازم و از آن برگی بچینم ، رنگ زرد
به رنگ تمام بی رنگی ها
آن را با نقطه عطف دلم در آمیزم و با دستانم
که همیشه مملوء از پائیز است
از کوچه های تنگاتنگ تقدیر عبور کنم
ولی افسوس که هنوز این نکته برایم کور است
نقطه ای که اوج احساس و وفاداری من است
به راستی که درد عجیبی است .......
نوشته شده توسط بانوی مهتاب | نظرات دیگران [ نظر]